جدول جو
جدول جو

معنی دشت ده - جستجوی لغت در جدول جو

دشت ده
(دَ دِهْ)
ده کوچکی است از دهستان صوغان بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هشتده
تصویر هشتده
هجده، هشت و ده، عدد «۱۸»
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
دهی از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنه 200 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، میوه، پشم و لبنیات. ساکنان این ده از طایفۀ بویراحمد تامرادی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قرای اصفهان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ هِنْ دَ هِنْ)
قولهم الا ده فلاده، یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی. قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی، ای ان لم تعطالاّن فلم تعط ابداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَهْ)
هفده. (ناظم الاطباء). رجوع به هفده شود، آراسته و زینت کرده و زیورپوشیده و مزین. (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(هََدِهْ)
هفت آسمان، هفت اقلیم. (برهان). هفت ده خاکی. هفت رقعۀ ادکن:
کعبۀ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند.
خاقانی.
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.
خاقانی.
- هفت ده خاکی، هفت ده. هفت اقلیم:
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفتۀ دهقان چه کنم ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هر جایی یا بنایی که دارای هشت در باشد:
وآن هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هر تار او طوبی شمر صد میوه هر تا ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی از دهستان ارزوئیۀ بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 185 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ حُ)
نام دشتی است حاصلخیز در دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه. این دشت در 25 هزارگزی جنوب شرقی ده شیخ واقع شده است و زارعین قرای انجیر لوسه، سه تیان، وانی سر، زیارت تمرمان، برکش، کانی دانیار، قلقله، قجبر و گریشه در این دشت زراعت دیم مینمایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم. سکنۀ آن 172 تن. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، خرما، مرکبات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از دهستان های بخش بافت شهرستان سیرجان. این دهستان در جنوب بافت واقع است. محصول عمده غلات است. از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان قریۀ دولت آباد است. قرای مهم آن عبارتند از: وکیل آباد، محمدآباد و حسن آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از رود خانه شاهرود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دِ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از سراب بادآور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِهْ)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد. واقع در 30هزارگزی باختر الشتر و 14هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ساکنان این ده از طایفۀ کولیوند قلائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل است. این دهستان در مشرق شهر آمل طرفین راه شوسۀ آمل به بابل واقع شده است. آب قرای دهستان از رود خانه هراز تأمین میشود و محصول عمده آن برنج و حبوب و صیفی و مختصر کنف است. این دهستان از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن در حدود 17 هزار تن میباشد و قرای مهم آن بشرح زیر است: بوران، وسطی کلا، فیروزکلا، رشکلا، کته پشت، پاشنه کلا و هارون کلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن. واقع در 20هزارگزی شمال باختری آخوره دارای 104 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ لَ)
دهی از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 126 تن. آب آن از فاضل آب سردشتله و قنات. محصول آنجا غلات، حبوب، صیفی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ / دِ)
به چنگ گرفته، فتح شده، بیخته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به دست زدن شود، ربوده شده. (ناظم الاطباء) ، مس کرده. مس شده. ممسوس: از علوم شرع بی بهره مانده، مشتی جاهل دست زدۀ شیطان. (اسرارالتوحید ص 305). پس چون آن الفاظ از کثرت استعمال دست زده و پای مال شده است... (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 174)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دشت جای. جایگاه هموار. بیابان علفچر: بوشکانات نواحی است همه گرمسیر و درختستان خرما و دشتگاه شبانکارگان مسعودی است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ)
دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. سکنۀ آن 115 تن. آب آن از چاه و قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ده ده
تصویر ده ده
زر وسیم کامل عیار مسکوک خالص
فرهنگ لغت هوشیار
لذت بخش بنگرید به لذت بخش آنکه یا آنچه ایجاد لذت و خوشی کند، آنچه مزه خوش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت ده
تصویر هفت ده
هفتاد (710 70) -2 زینت کرده آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتده
تصویر هشتده
هیجده: (عکرمه گفت چهل درم بود وبعضی دگر گفتندهشتده درم بود)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اجرای عدالت کند عادل، خدای تعالی، روز چهاردهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
خایف، متوحش، وحشت زده، هراسان
متضاد: ایمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادی که از غرب وزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کار شگفت انگیز، پیروزی همه جانبه
فرهنگ گویش مازندرانی
تمامی، همه
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر، از راه پشت، به طرف پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی محلی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
نهر کوچکی در اطراف خانه برای هدایت آب شیراوانی، مجموع چند
فرهنگ گویش مازندرانی
دلهره، نگرانی
فرهنگ گویش مازندرانی